محمد بیریا در حکومت پیشهوری وزیر فرهنگ حکومت آذربایجان بود.
اگر بخواهیم زندگی محمد بیریا را در چند جمله خلاصه كنیم، باید بگوییم كه سراسر آن توأم با تلخكامی؛ دربهدری و بیپناهی بوده است و با تبعید، زندان و شكنجه به سرآمده است. آوارگی و مهاجرت اجباری گوئی همزاد او بوده و از بدو تولدش آغاز شده و تا لحظه واپسین زندگیاش ادامه یافته است.
او بعد از تحمل سی وسه سال زندان، تبعید و آوارگی در سرزمین شوراها، وقتی در سپیدهدم انقلاب ۵۷ به تبریز بازگشت، گویی مردم تبریز برای اولین بار با محمد بیریا روبهرو شدند كه در كوچه پس كوچههای شهر پرسه میزد؛ به طوری كه حتی پیرمردان نیز نتوانستند تشخیص دهند كه این پیرمرد تنها و تكیده، محمد بیریاست.
همان كه در سالهای جوانی و كامیابی، با شعرهایش مرگ فئودالها را اعلام میكرد و با سخنرانیهای آتشیناش بر دل صاحبان كارخانهها خون جاری میساخت.
محمد بیریا فرزند حاجی غلام باقرزاده نوحی به سال ۱۹۱۴ م. در تبریز متولد شد. پدرش نجار بود. او در سن ۸ سالگی به همراه خانوادهاش از طریق باكو به خراسان مهاجرت كرد و در آنجا مشغول تحصیل شد، اما به خاطر بیماری و ناسازگاری مزاج مادرش با آب و هوای آن دیار، مجبور به مهاجرت به باكو شدند.
بیریای نوجوان ضمن ادامه تحصیل به مدت هفت سال در باكو كمكم به ادبیات و شعر علاقه پیدا میكرده و اولین تجربههای شعریاش را در مجله «دیوار» چاپ باكو به چاپ رسانده است. در ۱۹۲۴م. او نخستین شعرش را علیه كتابفروشی سروده كه فرهنگ لغاتی را به او گران فروخته بود.
در ۱۹۳۳م. مرگ ناگهانی مادرش، تغییر اساسی در زندگی شاعر نوجوان پیش آورده است.
بیریا به همراه پدر ، برادر و دو خواهر خردسالش (محبوبه و حسنیه) مجبور به بازگشت به ایران میشود و به مدت دو سال یعنی از ۱۹۳۴م. الی ۱۹۳۶م در اداره بلدیه شهر تبریز مشغول به كار میشود.
اسم اصلیاش محمد باقرزاده و بیریا تخلص شعریاش بود كه بعداً بدان نام مشهور شد و اگر مخالفان فرقه برای تخویف فرقه و تخریب چهره محمد بیریا به عنوان وزیر فرهنگ فرقه، به كرات نوشتهاند كه بیریا قبل از وزارت، «نوازنده باغ چرخ فلك تبریز» بوده است شاید با اندكی تحریف، اشاره به همین دوره دو ساله از زندگی بیریا باشد.
بیریا با تحمل بیش از دو دهه زندان و تبعید، پس از انقلاب، در سال ١٣٥٩ به تبریز بازگشت، اما به جرم جاسوسی او را دستگیر و زندانی کردن بعد از آزادی از زندان در اثر شکنجه های فراوان و جراحات وارده سخت ناخوش احوال بود و بیشتر از چند ماه زنده نمانده و درگذشت.