صفحه نخست نویسنده |
تحصیل به زبان خود حق او است و نباید هیچ توجیهی او را از حق خود محروم کند
کودکی یازده ساله بودم. سال اول راهنمایی درس می خواندم. مدیر مدرسه با لحنی که تشویق و تهدید در آن نهفته بود، به ما توضیح می داد که وظیفه هر دانش آموزی شرکت در راهپیمایی فرداست و اگر کسی نیاید یا قبل از اتمام مراسم فرار کند، از نمره انضباط او کسر خواهد شد. از هر کلاس هم ۵ نفر را انتخاب کردند و پارچههایی با عنوان انتظامات به بازوهایشان بستند. فردای آن روز ما را در محاصره مدیر، ناظم، معلمان، دبیر پرورشی و همان دانش آموزانی که از خوشحالی انتظامات شدن در پوست خود نمی گنجیدند، به خیابان بردند. محاصره شده بودیم تا فرار نکنیم؛ البته ناظم و دبیر پرورشی مراقب دهانمان بودند تا هر کس "شعار هر محصل" را بلند نگوید، یادداشت نماید. سرمای سخت مشکین و کودکان ۱۱ سالهای که از پوشش مناسب نیز محروم بودند، برف و پاهای بدون جوراب و صدای گرفته و سرفههای پی در پی همکلاسیهایم در فردای آن روز میتواند موضوع جداگانهای باشد.
آن روز نمیدانستیم که ماده ۲۰ اعلامیه حقوق بشر، بند دوم میگوید: "هیچ کس را نباید به شرکت در هیچ اجتماعی مجبور کرد". و پدرانمان هم نمیدانستند که حق دارند به خاطر سرماخوردگی کودکانشان به مدیر مدرسه اعتراض کنند و هنوز هم اکثریت قریب به اتفاق مردم نمیدانند که آزادی شرکت یا عدم شرکت در هر اجتماعی از حقوق به رسمیت شناخته شده آنها است. حال این که اگر میدانستیم هم نمیتوانستیم کاری بکنیم و باید به خاطر نمره و انضباط در آن مراسم شرکت میکردیم، بحثی جداگانه است. ما از حقوق خود بی اطلاع هستیم؛ مطالبه آن و تصویب قوانینی که بتواند از آنها دفاع کند، بحثی ثانوی است .
اردوهای تفریحی جز حقوق همه دانش آموزان بود، ولی برای بدست آوردن آن ابتدا باید در جشنها حضور فعال داشته باشی. بعداً عضویت در بسیج دانش آموزی و شرکت در مسابقات هشتگانه، ثابت میکرد که تو حق تفریح داری. و خانواده نیز به خاطر آینده شرکت در آن مراسمات و داشتن کارت عضویت را توصیه می کرد.
از هفت سال پیش موضوع تازهای ذهن مرا مشغول کرده است. پس از هر بار دستگیری و آزادی، اولین سؤال دوستان این بود: آیا در مدت بازداشت شکنجه شدی؟ و من جواب می دادم: خیر، شکنجه نشدم. و نمیفهمیدم شکنجه یعنی چه؟ از دید ملت سرکوب شده ما شکنجه یعنی کشیدن ناخن، سوزاندن قسمتی از بدن، اتو، داغ، کابل، باتوم برقی، شوک الکتریکی و صدها عمل غیر انسانی تحقیر کننده و ظالمانه دیگر. دلیلی ندارد که مشت، لگد و سیلی در قیاس با این جنایات شکنجه تلقی شود. هر افسر راهنمایی و رانندگی میتواند راننده متخلف را کتک بزند. مشت و سیلی قسمتی از زندگی ما است. تابستان ۸۲ در بازداشتگاه تاریک اردبیل محبوس شدم، چهار شب در کف خیس و نجس و سرد بازداشتگاه اهر خوابیدم، ۴۳ روز در بازداشتگاه انفرادی بودم. در طول دو ماهی که در بازداشتگاه اورمیه بودیم، به دلیل نبود میوه، سبزی و هر غذای حاوی ویتامین دیگری، لثه و دندان اکثر ما خونریری و عفونت کرد؛ ولی باز هم گفتیم ما شکنجه نشدهایم. تا این که روزی تعریف شکنجه را خواندیم.
در ماده اول معاهده منع شکنجه و دیگر مجازات ها و رفتارهای خشن، غیر انسانی یا تحقییر کننده مصوب ۱۰ دسامبر ۱۹۸۴ مجمع عمومی ملل متحد، شکنجه به صورت زیر تعریف شده است: "عمل عمدی که بر اثر آن درد یا رنج شدید جسمی یا روانی به شخصی اعمال میشود و هدفهای زیر را دنبال میکند: کسب اطلاعات یا گرفتن اقرار از او، تنبیه کردن شخصی به علت عملی که او انجام داده یا مظنون به انجام دادن آن است، البته در صورتی که چنین درد یا رنجهایی را مقامات صلاحیت دار دولتی یا اشخاص دیگری که ماموریت رسمی دارند، اعمال کنند یا به تحریک یا رضایت آشکار یا پنهان آنان اعمال شوند".
از نظرکارشناسان و سازمانهای مختلف بین المللی، اعمالی از قبیل تنبیهات بدنی، بازجویی زیر تهدید و فشار، حبس در سلولهای تاریک، کاهش سهمیه غذای روزانه، زندان انفرادی و ... جزء رفتارهای ظالمانه، غیر انسانی و تحقیرآمیز است.
کوتاه سخن این که ما از حق خود آگاهی نداریم زمانی که اصلاً از حق خود آگاه نیستیم، چگونه میتوانیم از آن دفاع کنیم. ملت آذربایجان نمیداند که تحصیل به زبان خود حق او است و نباید هیچ توجیهی او را از حق خود محروم کند و کودکان آنها باید در مدارس حسن تفاهم و دیگر پذیری میان ملتها را یاد بگیرد، در حالیکه در مدارس آذربایجان جنوبی با عدم امکان مکالمه به زبان خود روبرو هستیم. حق تحصیل به زبان خود، در کنار سایر حقوق انسانی، اساس خواسته ما است. در مدارس عرب ستیزی، تورک ستیزی، دشمنی با سنی مذهب و غیر مسلمان و نفرت از یونان و مغولستان را به کودک آذربایجانی یاد میدهند؛ با او تنها از وظایف یک دانش آموز ایرانی صحبت می کنند و نه از حقوق یک فرد.
رشد فزاینده بیکاری در آذربایجان به دلیل عدم سرمایهگذاریهای خصوصی باعث شده است که آزادی انتخاب شغل، به تلاش برای یافتن هر شغلی که باشد تغییر کند. با تحصیلات عالی به سراغ شغلهایی میروند که هیچ گونه سنخیتی با تحصیلات آنها ندارد؛ و چون امنیت شغلی ندارند و باید برای حفظ خود تلاش کنند، نه تنها هنگام سفرهای استانی دکتر احمدی نژاد به استقبال او میروند، بلکه کودکان خود را نیز به شرکت در راهپیماییها تشویق میکنند و برای یافتن این شغل غیرمناسب نیز تا عسلویه میروند!!؟
ملت آذربایجان نمیداند که حق یافتن شغلی آبرومند را در محل زندگی خود دارد، هم چنان که ملتچی آذربایجانی نمیداند که بازجویی زیر تهدید و فشار، جزء مصادیق رفتارهای ظالمانه و ضدانسانی است. و در حالیکه از حق خود خبر نداریم، چگونه میتوانیم از آن دفاع کنیم.
یقین دارم که خانوادهها نمیدانند هنگام ازدواج دختران خود باید رضایت کامل طرفین را در نظر بگیرند و دختران نمیدانند که حق دارند زیر بار ازدواجهای اجباری و فرمایشی نروند؛ همچنان که فعالین فرهنگی نمیدانند که هیچ کس حق توقیف، حبس یا تبعید خودسرانه آنها را ندارد (ماده ۹ اعلامیه حقوق بشر). اگر می خواهیم حقوق فرهنگی خود را بدست بیاوریم، نباید با یک تماس تلفنی خود را برای رفتن به مکانهای غیر رسمی حاضر کنیم. اگر کمکم حس مقاومت و سرپیچی از احضارهای خودسرانه در وجود تکتک فعالین بارور شود، آنگاه میتوانیم به دستگیریهای خودسرانه دوستانمان اعتراض کنیم.
اجرای آن حداقل حقوق ما که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به رسمیت شناخته شده است، مستلزم آن است که یکایک افراد به حقوق خود و دیگران آگاهی یابند و بدین ترتیب بتوانند حفظ و رعایت آنها را خواستار شوند. بنابراین، شناساندن عمیق و گسترده حقوق انسانی و ملی ما (مصوب و مصرح در قوانین بین المللی) و تشریح راههای مناسب حمایت از آنها، یکی از پیش شرطهای ضروری برای جلوگیری از زیر پا گذاشته شدن این حقوق و به تبع آن، انسانیت ماست.
تاریخ
2024.01.23 / 18:04
|
نویسنده
ابراهیم ساوالان
|