صفحه نخست نویسنده |
عنایتالله رضا در یک نگاه
همزمانی زندگی عنایتالله رضا با شخصیّتهای سیاسی و تاریخی معروف نیز سهمی از این تنوّع داشت. او در جوانی با رهبران حزب توده آشنایی یافت، سپس در رکاب رهبران فرقۀ دمکرات آذربایجان بود و فرصت چند دیار کوتاه با سیّدجعفر پیشه وری را یافت. به جمهوری آذربایجان هم که رفت، با برخی شخصیّتهای سیاسی و نظامی از جمله ژنرال آتاکشیف و میرزا ابراهیماف آشنایی پیدا کرد. در آذربایجان و روسیّه در مکتب درس برخی استادان نامدار فلسفۀ آن روز شوروی نشست و در سفر چین، دنگ شیائوپینگ را از نزدیک ملاقات کرد، لکن طولانی ترین، نزدیک ترین و مخلصانه ترین آشنایی و ابراز ارادت او به محمّدرضا پهلوی تعلّق گرفت.
او که از سال ۱۳۴۸ به ایران بازگشته و مستقیماً به کتابخانۀ پهلوی رفته بود، بارها در مناسبت های مختلف به حضور شاه رسید و خالصانه ترین تعظیم ها را به او کرد. او با هویدا، برخی وزرای او، شجاعالدّین شفا، فرماندهان ارشد حکومت پهلوی از ارتشبد خاتم، سپهبد فرسیو، سپهبد مقدّم، سرلشکر علوی کیا و تعدادی دیگر هم نشست و برخاست داشت. با عزیز گشتن در دوران انقلاب اسلامی نیز بی شک با برخی مسئولان و مقامات این دوران دیدار و آشنایی یافته، لیکن در بیان خاطرات خود، به جز دیدار با دکترمصطفی چمران، ذکر این دیدارها و آشنایی ها را غیرضروری تشخیص داده است.
این تنوّع و طیف گونگی در آثار و کتاب های عنایتالله رضا هم خودنمایی می کند و در نوشته های و ترجمه های او موضوعات مربوط به زبان و تاریخ آذربایجان، تاریخ ترکان، ایران شناسی، تاریخ عهد باستان ایران، تاریخ عهد ساسانی، کمونیسم، مارکسیسم، دمکراسی، واژه شناسی و ... شرف حضور دارند.
عنایتالله رضا تا قبل از دگردیسی در اندیشۀ سیاسی خود، از عضویّت در حزب توده و پیروی از مارکسیسم اظهار رضایت می کرد، ولی عضویت در فرقۀ دمکرات آذربایجان را تحمیلی برای خود از جانب حزب توده می دانست و به ادّعای خود روزی آرام شد و عضویّت خود در فرقه را به عنوان یک اصل پذیرفت، که عبدالصمد کامبخش با ارسال نامه ای محرمانه، نظامیان توده ای پیوسته به فرقه را مأموران حزب در داخل فرقه دانست.
با این وجود رضا نظر خوشی نسبت به فرقه و رهبران آن نداشت و در بیان خاطرات خود تقریباً از همۀ رهبران سرشناس فرقه بد می گوید. او بر ترسیدن و دوری کردن مردم از اعضای فرقه اصرار داشته و عنصر بیگانه تلقّی کردن آنها را در دهان مردم می گذارد. گاه نیز برای لاف زنی، ادعای دوستی با برخی شخصیت های نامدار فرقه می کند و نسبت به فرقه های بریده و پشیمان از نوع نصرت الله جهانشاهلو حسن نظر دارد و از دوستی خود با محمّد بی ریا به خاطر اشتراک در مخالفت با فرقه سخن به میان می آورد.
وی در باب اهداف فرقه بلاتکلیف و بین تجزیه طلبی و خودمختاری طلبی از سوی فرقه سرگردان است. اقدامات اصلاحی و عمرانی فرقه را کم اهمیّت تلقّی کرده؛ از قتل و غارت فرقه در آذربایجان سخن می گوید.
عنایتالله رضا اصرار دارد بگوید، تا زمانی که در ایران بود؛ ترکی نمی دانست. حتّی ادّعای ترکی ندانی در ماههای نخست رفتن به جمهوری آذربایجان را هم دارد. این در حالی است که نشانه هایی در گفته های خود وی دال بر ترکی صحبت کردنش با دیگران دیده می شود. در جمهوری آذربایجان هم کمی بعد از اقامت در نخجوان و باکو برای تحصیل به دانشگاه باکو می رود و درس های دانشگاه را که به ترکی انجام می گیرد می آموزد، تا آنجا که ادّعا می کند برترین دانشجوی کلاس خود بوده و تنها فارغ التّحصیلی است، که استادش اجازۀ ورود او به دورۀ دکترا را صادر کرده است.
خودستایی و خودبزرگ بینی جایگاه خطیری در گفتههای عنایتالله رضا دارد. مشکل او در این باره چیزی در مایههای مشکلات عبدالله مستوفی است. مهندس ناصح ناطق در صفحات آغازین کتاب «مستوفی و آذربایجان» که آن را در نقد کتاب «شرح زندگانی من» نوشتۀ عبدالله مستوفی نگاشته؛ به شرح خلقیّات، سبک نوشتار و تحلیل روان شناسانۀ مستوفی و کتاب او پرداخته و مطالبی کوتاه، لیکن رسا و منطبق بر محتوای کتاب «شرح زندگانی من» و نویسندۀ آن درج کرده است. به سبب شباهت خلق و خوی مستوفی و رضا، اگر بخواهیم به شیوهای که مهندس ناصح ناطق، عبدالله مستوفی را نقد کرده؛ در بارۀ عنایتالله رضا سخن بگوییم،؛ باید بنویسیم:
کتابی که عنوان آن « ناگفتهها، خاطرات دکترعنایتالله رضا» است؛ رجزنامهای برای رضا و خاندان او می باشد. آقای رضا در عالم خیال، خود را مرکز دایرۀ امکان و مدار اوضاع و احوال حزب توده و فرقۀ دمکرات آذربایجان فرض کرده و از دریچۀ بینش محدود خود در بارۀ حوادث و اشخاص قضاوتها نموده است. او در طول زندگانی برای ناکامیهای خود مسئولین خیالی تراشیده و خرده حسابهای خود را با آنان تا توانسته، تسویه کرده و کبر و ناز و حاجب و دربانی را که آرزو کرده و به دست نیاورده؛ در عالم خیال برای خود فراهم کرده و دنیایی را که گاه به مرادش نمی گشته؛ در هم ریخته و طرحی نو برانگیخته، که در آن خودش قاضی و باعث و بانی همه، یا اکثر امور حزب توده و فرقۀ دمکرات شده و برای اخلاف خود رؤیایی تعبیر نشده از قدرت و تأثیرگذاری به جا گذاشته است.
در بارۀ این خاطرات گفتنیها زیاد است و روانشناسی کارآزموده می خواهد، تا با خواندن این کتاب، زوایای تاریک روح یک فرد خودپسند و نان به نرخ روزخور را آنچنان که باید و شاید روشن کند و به عواملی که محرک روح و جسم او بوده، پی ببرد و عقدهای را که در طول سالیان دراز دل یک ستوان جاه طلب و از خود راضی را آزار می داد، از هم بگشاید.
بزرگترین هوس و آرزوی هر فرد بشری؛ آرزوی برتری و تسلط بر دیگران است، ولی چون وسیلۀ تحقق این قبیل آرزوها برای آدمیان فراهم نمی گردد و غالب تمنیات با صاحب آن به گور می رود؛ آقای رضا هم مردی بوده، که مانند همه کس خود را شایسته ترین فرد برای احراز بالاترین مقامات حزبی و فرقه ای و دولتی و تسلط بر مردم می دیده و از اینکه توفیقی بیش نیافته و نتوانسته به جای بزرگان تکیه بزند و همیشه در عناوین درجۀ پایین در جا زده و از حد یک گویندۀ رادیو، یک مترجم و یک بلندگوی تبلیغاتی برای دیگران فراتر نرفته، در رنج بوده و این رنجها به تدریج تبدیل به عقدهها و کینههایی شده است، که با رفتارهای سیاسی ـ اجتماعی متناقض و گفتارهای نامعقول؛ بهانه و فرصتی برای تشفّی عقدهها و تسویۀ خرده حسابها و میدان داری به قصد منکوب کردن حریفان و اثبات برتری خود بر دیگران ساخته و آنگاه که از ترقی در غربت ناامید گشته؛ به قصد تقرّب به درگاه سلطان، راه وطن را در پیش گرفته، تا کمی از آنچه را که در غربت می جسته و نمی یافته، در درگاه پادشاه حاصل کند.
رضا با نوشتن برخی آثار و ذکر خاطرات خود برای عبدالحسین آذرنگ، علی بهرامیان، صادق سجّادی و علی همدانی، ترازنامهای برای زندگانی خود تهیه کرده و از هر کس محبت و خوبی دیده، او را مدح کرده و هر کس را که جواب درستی به سلامش نداده و یا به طرز اندیشه و عمل او معترض بوده و یا در کارهای حزبی و اداری و علمی بهتر و موفقتر از خودش بوده و یا به متلکهایی که می گفته، نخندیده و یا کم خندیده؛ به نثر و زبان، هجو کرده است.
رضا می کوشد از خود چهرهای مهم و قهرمان ترسیم کند. خود را فردی حقگو، صریح و تابع اصول معرّفی کند. در حالی که جوانکی بیش نیست، از دوستی با کمونیستهای کهنه کاری چون آوانسیان، رادمنش، اسکندری، طبری، کشاورز و کامبخش سخن می گوید. خود را محرم ایرج اسکندری معرّفی می کند و برای نشان دادن آثار بلوغ و بزرگی؛ تودهایهای دیگری چون بقراطی، روستا، نظری و رهبران ارشد فرقۀ دمکرات آذربایجان را به باد انتقاد می گیرد. ادّعای نوشتن نامه به استالین می کند. تظاهر می کند آنقدر شجاعت اخلاقی داشته، که در هر موقعیّتی کسانی را که علیه او تعرّض کرده، یا نظری مغایر با نظرش داشتند؛ با اظهارات تند و تحقیر کننده مورد خطاب قرار می داده است. او عبدالرضا آذر و احسان طبری را از مهمترین شخصیّتهایی می داند، که ایشان را هدف حملات خردکنندۀ خود قرار داده است. رضا به عنوان یک قاعده از همۀ کسانی که از او ستایش می کرده، یا نظر او را تأیید می کرده اند، تعریف و تمجید می کند.
ادامه دارد...
تاریخ
2024.10.27 / 13:33
|
نویسنده
علی بابازاده ایگدیر
|