صفحه نخست نویسنده |
بدگویی از شخصیتهای آذربایجانی
داوری عنایتالله رضا در بارۀ شخصیّتهای آذربایجانی بر پایۀ ضدیّت محض او با زبان ترکی، آذربایجان و فرقۀ دمکرات شکل می گیرد. بر همین اساس او شخصیّتهای نامدار فرقه را می کوبد و از بریدهها و مخالفان آرمانهای فرقه ستایش می کند.
مخالفان فرقۀ دمکرات در فرصتهای پیش آمده از انتساب قتل و غارت به فرقه دریغ نمی ورزند. عنایتالله رضا نیز همین گونه است. یکی از این بزنگاههای بدگویی و ابراز مخالفت او زمانی است، که در بارۀ مسئول و رهبر کمیتۀ ایالتی حزب توده در آذربایجان سخن می گوید:
«ابتدا با آرداشس آوانسیان [بود] که به اتّهام ارمنی و داشناک بودن او را کنار گذاشتند. بعد خلیل ملکی را فرستادند. او بیش از چند روز آنجا نماند. او دستور داد عکسهای مارکس و انگلس و لنین و استالین را پایین بیاورند و به جای آنها عکسهای ستارخان و باقرخان و خیابانی را بگذارند. خلیل ملکی را شبانه و تحتالحفظ برگرداندند تهران. اختیار تبریز در دست روسها بود. مهاجرین که روسی می دانستند در خدمت روسها بودند و خودسریها میکردند. احمد کسروی در بارۀ قتل و غارت و کشتار اینها در شهر و روستا، مقالهای تکان دهنده نوشته بود. به جای خلیل ملکی که از تبریز بیرونش کردند، صادق پادگان را گذاشتند، که مردی بیمایه و در سطح نازلی بود. آدم بسیار بیسوادی بود.» (ناگفتهها خاطرات دکترعنایتالله رضا، ص ۳۹)
این قبیل ادّعاهای قتل و غارت نیروهای فرقه در نوشتههای مخالفین آن، معمولاً بی مثال و بی مصداق است و به کلّیگویی اکتفا می کنند و برای باورپذیر کردن داستان پای مهاجران به میان می کشند.
دلیل حُسن نظر رضا به آوانسیان و خلیل ملکی و بدگویی او از صادق پادگان هم روشن است. آوانسیان به عنوان یک ارمنی در نظر ایشان آریایی و قوم و خویش است، که به اعتراف خود رضا در جای دیگری از کتاب «ناگفتهها» هیچ علاقهای به آذربایجان، زبان ترکی و حتّی فرقه ندارد. خلیل ملکی هم یک آذربایجانی از خویشتن تهی شده، ترکی ستیز و فارسیگرا می باشد، که هیچ موافقتی با سیاستهای فرقه ندارد، امّا صادق پادگان در کنار جرم بزرگی به نام آذربایجانی بودن، شعارهای فرقۀ دمکرات را باور دارد و در نظر عنایتالله رضا همین برای کوبیدن پادگان کافی است.
رضا از تلقین وجود اختلاف بین رهبران فرقه، یا بی اعتنایی یکی به دیگری رویگردان نیست. وی در تشریح ملاقات خود با پیشهوری در دفتر او در بارۀ سرنوشت چهار آمریکایی، که بی مقدّمه و بدون مجوّز با یک هواپیما در فرودگاه تبریز فرود آمده بودند، می گوید:
«اتاق ساده ای بود. پیشهوری پشت میزش نشسته بود و غلام یحیی دست در جیب کرده بود، توی اتاق راه می رفت و با او حرف می زد. انگار نه انگار کسی را داخل آدم حساب کند. » (ناگفتهها- خاطرات دکترعنایتالله رضا، ص ۴۳)
این شخص تنها یک بار آن هم به عنوان یک افسر جزء برای گزارش آمدن آن چهار آمریکایی و کسب تکلیف در این باره، به حضور پیشهوری رسیده بود. با غلام یحیی دانشیان هم ارتباطی نداشت، تا از خُلق و خوی او، یا رابطۀ پیشهوری و غلام یحیی، چند و چون این رابطه و احتمال راحت و خودمانی بودن این دو اطّلاعی داشته باشد، از همین رو ادّعایش بر استنباط شخصی متّکی بوده است.
استفادۀ رضا از کلمات نامناسب و بی ادبانه نسبت به رهبران فرقه و شخص پیشهوری، جلوۀ دیگری از لحن و سبک او در این مصاحبه می باشد. وی در جواب سؤالی دال بر اینکه پیشهوری در گفتگوهای تلفنی در باب آمریکاییها شما را با چه عنوانی مورد خطاب قرار می داد، می گوید: «آقای رضا» و بعد که با سؤال دیگری در بارۀ خطاب نشدنش با درجۀ نظامی از جانب پیشهوری مواجه می گردد؛ می گوید:
«پیشهوری این چیزها سرش نمی شد.» (همان، ص ۴۴)
در نظر ناسیونالیستهای فارسی گرا و ترکی ستیز ایرانی و معیارهای چندگانۀ آنها، پیشهوری حتّی برای خطاب کردن محترمانۀ این ستوان کم سن و سال با عبارت «آقای رضا» هم باید تاوان بپردازد. سر در نیاوردن پیشهوری از عناوین، یا درجات نظامی هم کم عجیب نیست. قبل از به دنیا آمدن عنایت الله، پیشهوری درس می خواند و درس می داد و هنگامی که رضا کهنههایش را می آلود، پیشهوری همراه و همکار نهضت سیاسی ـ نظامی جنگل بود. یازده سالی هم در زندان رضاشاه به سر برده بود و لاید کمی تا حدودی با درجات زندانبانان خود آشنا شده بود.
رضا در تعریضی دیگر و بی توجّه به الزامات شرایط اضطرار و کوتاهی دوران فعالیت فرقه، افسران عضو فرقه را «افسران کوپنی» می نامد و ادّعا می کند مردم به فرقهایهایی که درجۀ نظامی گرفته بودند، اصطلاحاً «کوپنی» می گفتند. او هنگام گفتگو در بارۀ رسیدن به مرز، باز هم برای ترسیم چهرهای ناخوشایند از اعضا و رهبران فرقه اظهار می دارد:
«ژنرال کاویان شاید ۱۰ کامیون قالیچه و خواربار و چیزهای دیگر از تبریز آورده بود. ما آنقدر گرسنه بودیم، که روسها دلشان برایمان سوخت و از کامیونهای کاویان مقداری آذوقه درآوردند و بین ما تقسیم کردند.» (ناگفتهها- خاطرات دکترعنایتالله رضا، ص ۴۶)
او در فراز دیگری، علاوه بر افزودن اقلامی تازه به بار کامیونهای مورد اشاره؛ سرلشکر کاویان را به دزدی هم متّهم می کند:
«ژنرال کاویان وقتی از آذربایجان فرار می کرد، چند کامیون پر از اثاث و اشیای مختلف و جواهر و خواربار و برنج و روغن و غیره سرقت کرد و با خود به شوروی آورد. مأموران شوروی دیدند آبروریزی شده است، بنابراین از آن خواربار و برنج و روغن سهمیهای به پناهندگان ساوخُز دادند. » (همان، ص ۶۶)
این نوع اظهار نظر کردن معنایی جز جا به جا کردن مرزهای بلاهت، غرضورزی و دروغبافی ندارد. از نظر عنایتالله رضا، کاویان جواهرات سرقتی را با کامیون حمل میکند، یا چندین کامیون برنج و روغن برای استفاده شخصی، یا لابد {یرای}استفاده تعداد محدودی از مقامات فرقه دزدیده است! مگر مصرف یک یا چند خانواده از رؤسای فرقه چه مقدار برنج و روغن بوده، که برای تأمین آن چندین کامیون بار زده شود. رضا خیال میکرده این آذوقه چند سال دوام می آورد و فاسد نمی شود، تا به مصرف رؤسای فرقه برسد؟!
خود رضا به همراه دیگر پناهندگان از همین آذوقه می خورد و به جای ستایش از این پیش بینی کاویان، نسبت دزدی هم به او می دهد.
با فرض صحّت ادّعای عنایتالله رضا در بارۀ بردن چند کامیون قالیچه یا تدارکات از سوی سرلشکر کاویان، باید گفت: وقتی جمع کثیری فرقهای در اثر شرایط اضطرار قصد گذشتن از مرز و رفتن به کشوری دیگر دارند، اگر کاویان به عنوان یک نظامی در اندیشه تدارکات و آذوقۀ آنها در حین راهپیمایی، یا تأمین آنها در آن سوی مرز نباشد؛ چه کند.
رضا تعداد فرقهایهای پناهنده در جلفا در روز رسیدنشان به مرز را ۱۰۰ نفر اعلام می کند و بعد اضافه می کند:« در همین روزها حدود ۷۰۰۰ نفر از مرز گذشته بودند». او علاوه می کند: «روس ها با دیدن گرسنگی ما قدری آذوقه از کامیونهای سرلشکر کاویان برداشته، بین ما توزیع کردند». در جای دیگری هم می گوید: «در آن سوی مرز نان خشک و خالی و گاهی کمی شیر برای کودکان، تنها غذای رفقای آن سوی مرز برای این مهاجرین بود و تنها غذاهای خارج از این برنامه؛ آذوقهای بود که از تدارکات برده شده از سوی کاویان تأمین می شد و کمی به برنامۀ غذایی تنوّع می بخشید». (همان، ص ۶۶)
کاویان تنها مقام نظامی فرقه نبود، که از عنایتالله رضا تهمت سوء استفاده و غارت را دریافت کرد. محمود پناهی رئیس تأمینات تبریز هم سهمی از این تهمت ها داشت. رضا هنگام شرح وقایع جلسۀ فرقه، که در آن حسن حسناف دبیر سوم حزب کمونیست آذربایجان، میرزاابراهیماف وزیر فرهنگ آذربایجان، ژنرال آتاکشیف معاون وزارت امنیت آذربایجان و چند نفر حضور داشتند؛ بعد از یادآوری گفتههای آتاکشیف خطاب به پناهی ادّعا می کند:
«پناهی در تبریز رئیس تأمینات بود. در تبریز دزدیهایی صورت می گرفت، اموال در مرکز پلیس جمع می شد و پناهی همه کارۀ آنجا بود. کاویان هم چنین کاری کرده بود. کاویان موقع فرار چندین کامیون کالا با خودش آورده بود، در حالیکه ما حتّی لباس تنمان را نتوانستیم بیاوریم. » (ناگفتهها- خاطرات دکترعنایتالله رضا، ص ۱۳۷)
بخشی از کالاهای آورده شده از سوی کاویان آذوقه ای بود، که به مصرف عنایتالله رضا، خانوادۀ او و دیگر مهاجران به شوروی در منطقۀ نخجوان رسیده بود و شاید بخشی دیگر لوازم و اثاث منزل کاویان بوده است. وقتی نه به وجود خدا اعتقاد داری، نه محذورات اخلاقی را مانعی برای اتّهام زنی می بینی و نه کسی در مقابلت قرار دارد، که امر به معروف و نهی از منکر کند و مانع تهمت زدن و انتساب های بی سند و مدرک شود؛ می توان به اسم گفتن خاطرات هر بدگویی نسبت به کسانی که از آنها خوشت نمی آید، زد.
یعنی، همین کاری که رضا انجام می دهد و چهار مخاطب و مصاحبهگر او تأیید میکنند. پناهی یک نظامی اهل سیاست و قلم بود و اثر تألیفی او «فرهنگ جغرافیایی ملّی ترکان ایران زمین» در همان جمهوری آذربایجان به چاپ رسید، لیکن رضا برای این چاپ شدن هم حکمت تراشید و تقدیم الماسهای برده شده از تبریز، به مقامات آذربایجانی را دلیل انتشار کتاب دانست.
ادامه دارد..
تاریخ
2024.11.07 / 16:28
|
نویسنده
علی بابازاده ایگدیر
|