بالا

نوکر اربابان آذربایجانی و عزیز دل اربابان روسی - عنایت‌الله رضا /۱۱

صفحه نخست نویسنده
12 Punto 14 Punto 16 Punto 18 Punto

پان‌ایرانیست‌های روشنفکرنما

قسمت قبلی

عنایت‌الله رضا هنگام گفتگو از کتابی موسوم به «سیاست دولت شوروی در ایران از ۱۲۹۶ تا ۱۳۰۶» نوشتۀ شخصی به نام منشور گرگانی، هم نکتۀ ناخوشایند دیگری در بارۀ پیشه‌وری می آورد. او با اشاره به چاپ کتاب مذکور در سال ۱۳۲۶ در تهران؛ به نقل از آن در بارۀ پیشه‌وری می گوید:
«نویسندۀ آن در زیر عنوان منشی کمیتۀ عدالت می نویسد: هنگام برچیده شدن حکومت مساواتی‌ها در بادکوبه، دو نفر از افراد فعال آنها به نام‌های عبدالعلی و عباسقلی که اهل بادکوبه بودند، در خانۀ خود، در همسایگی آقایف‌ها در محلۀ چنبره کندی، جلسات مخفی داشتند. پسر بچه‌ای خوش‌صورت به نام میرجعفر، فرزند سیّدجواد از دهات خلخال ایران، خانه شاگرد صاحبخانه بود. پدر میرجعفر در دِه شغل چاووشی داشت و عمویش در بادکوبه گدایی می کرد. پس از انحلال حکومت مساوات، میرجعفر که بعدها به جوادزاده معروف شد و پس از آمدن به ایران نام خود را پیشه‌وری گذاشت، به آقایف‌ها گزارش می داد. عبدالعلی و عباسقلی، اربابان میرجعفر، از سوی حکومت بلشویکی دستگیر و تیرباران شدند. سپس میرجعفر به پاس این خدمت، وارد کمیتۀ عدالت شد. از آنجا که کسی در تشکیلات کارگری سواد نداشت و این پسر بچه سواد فارسی و روسی داشت، منشی کمیته شد. در اردیبهشت ۱۲۹۹ / ۱۹۲۰ م. پس از هجوم بلشویک‌ها به انزلی و غازیان، کارگران کمیتۀ فرقۀ عدالت، که در رأس آنها برادران آقایف، بهرام، محرم، فتح الله و محمّد بودند، وارد ایران شدند و میرجعفر جوادزاده نیز همراه آنها بود. » (ناگفته‌ها خاطرات دکترعنایت‌الله رضا، ص ۱۲۰ ـ ۱۱۹)
آنچه در این بخش دیدیم نمونۀ خوبی از اخلاق عمومی مخالفان پیشه‌وری و فرقۀ دمکرات آذربایجان می باشد. همین قدر وقیح و همین قدر تهی از اخلاق و شخصیّت. نویسنده آشکارا نسبت جاسوسی به پیشه‌وری داده و همین کار را راز اصلی پیشرفت و شناخته شدن او در میان مبارزان آن روز قلمداد می کند. او با قید «پسر بچه‌ای خوش‌صورت» اوّلین تیر تهمت را رها می کند و با یادآوری شغل چاووشی پدر در دِه و گدایی عمو در باکو، در پی گستاخی به خانواده و طبقۀ اجتماعی پیشه‌وری برمی آید.

مبارزان معمولاً از میان طبقات محروم و تا حدودی متوسّط برمی خیزند و شکم‌سیران و مرفّهین رنج مبارزه را بر خود هموار نمی سازند؛ بخصوص که قیام‌ها و انقلابها معمولا منافع شکم سیران را مورد تهدید قرار می دهد. البتّه به طور استثناء ممکن است فرزندی از اشراف هم علیه منافع طبقۀ خود قیام کند، شاهزاده‌ای توده ای گردد و تاجرزاده‌ای سوسیالیست از کار دربیاید، لیکن وجه غالب همان است که آمد.

به راستی کسی با این نگاه عوامانه و تهی از اخلاق، حق تاریخ نوشتن و داوری در بارۀ شخصیّت‌های سرشناس را دارد؟!
مشکل عنایت‌الله رضا با پیشه‌وری بسیار عمیق و کینه توزانه بود و او هر قدر از پیشه‌وری بد می گفت؛ حریص تر و تندمزاج تر می‌شد. او در ادامۀ ادعاهای خود در بارۀ رفتار تند چِکا علیه احسان‌الله خان و همکاران او و نبود اقدامی خاص علیه پیشه‌وری در پاسخ به سؤال موذیانۀ یکی از مصاحبه کنندگان با مضمون «پس پیشه‌وری از گذشته مورد توجّه بود.» می افزاید:

«بله، پرسشهایی هست که باید به آنها پاسخ داد. چرا پیشه‌وری نه تنها گرفتار نشد، بلکه به اندازه‌ای محبوب و مورد اعتماد ماند، که او را دوباره به ایران فرستادند؟ بقیۀ افراد را در آنجا نابود کردند، امّا او را برای فعالیت به ایران بازگرداندند. وقتی او به ایران آمد، شهرتش هنوز جوادزاده بود و در این زمان بود که خودش را با نام پیشه‌وری معرفی کرد. آن اسم مربوط به دورۀ جنگل بود و باعث بدنامی‌اش می شد. بنابراین نام پیشه‌وری را بر خود گذاشت، امّا مسألۀ مهم برای من این است، که وقتی او را در زمان رضاشاه گرفتند، اعضای ۵۳ نفر او را در زندان بایکوت کردند؛ با او صحبت نمی کردند. او در میان این عده فردی مطرود بود. » (ناگفته‌ها -خاطرات دکتر عنایت‌الله رضا، ص ۱۲۴)

می فرماید: چرا پیشه‌وری نه تنها گرفتار نشد، بلکه به اندازه‌ای محبوب و مورد اعتماد ماند، که او را دوباره به ایران فرستادند. اوضاع خود عنایت‌الله رضا هم همین بود و خود او هم باید به برخی پرسش‌ها پاسخ داده؛ بگوید. چرا وقتی بسیاری از شخصیّت‌های فرقه و حرب توده به سرنوشت‌های دردناکی گرفتار آمدند؛ ذرۀ گَردی بر دامن وی ننشست و مشکلی برایش در شوروی حادث نشد و بالاتر از آن، او را به ایران فرستاده، بیخ گوش شاه جایی برایش باز کردند؟!
او معتقد است داشتن نام خانوادگی جوادزاده موجب بدنامی پیشه‌وری شده بود، لذا این نام را به پیشه‌وری تغییر داد. شاید رضا عقیده دارد، تغییر نام به تغییر ماهیّت هم منجر می شود. گذشته از این مگر مبارزه با بی عدالتی موجب بدنامی می گردد، که رضا چنین مضمونی را بر زبان رانده است؟ با حساب عنایت‌الله رضا شرکت در جنبش جنگل هم مترادف با بدنامی بوده است! با این منطق {آیا} رضا حاضر است این قاعده را در بارۀ میرزاکوچک خان هم جاری کند و یا خود را به خاطر شرکت در فرقۀ دمکرات آذربایجان یک شخص بدنام بداند؟!

پیشه‌وری بدون اتّهام مشخّصی یازده سال در زندان رضاشاه ماند و اگر واقعۀ سوم شهریور ۱۳۲۰ پیش نمی آمد؛ شاید تا پایان عمر در زندان می ماند. این در حالی است، که خود رضا جز یکی دو دورۀ بازداشت کوتاه مدّت و یک تغییر مکان خدمت از تهران به کرمان، که خودش نام تبعید بر آن گذاشت؛ مشکل دیگری در زندگی احساس نکرد. چگونه است که او خودش را با این سابقۀ ناقابل در مقام داوری در بارۀ سوابق مبارزاتی پیشه‌وری در جنبش جنگل یا فرقۀ دمکرات آذربایجان قرار می دهد.

اتّهامات رضا به پیشه‌وری تابع امیال اوست؛ نه تابع مدارک و مستندات. مبنای قضاوت او در بارۀ اشخاص را هم درجۀ نزدیکی فرد به خود رضا تعیین می کند. او از همۀ کسانی که جواب سلام بلندی به وی داده اند، ستایش می کند و از همۀ کسانی که با آنها اختلاف نظر داشته بد می گوید. در بارۀ پیشه‌وری اوضاع قدری متفاوت است. رضا در کسوت یک افسر جزء و یک فرقه‌ای عادی، یک بار در تبریز و یکی دو بار در باکو از دور افتخار دیدن پیشه‌وری را داشته و حب و بغضی از نوع دیگران در میانۀ این دو حادث نشده است. کینه ورزی رضا نسبت به پیشه‌وری از تمایلات ترکی‌ستیزانه او سرچشمه می گیرد.

رضا با مسبوق به سابقه دانستن اختلاف پیشه‌وری و توده ای‌ها و قائل شدن یک پیشینۀ ده یا پانزده ساله برای این اختلاف، اضافه می کند:
«ارباب روسی با ارباب قفقازی فرق دارد. روسها کمینترن دیده بودند، با اروپاییها، با احزاب کمونیست اروپا ارتباط داشتند و آنها را نمی شود در حد میرجعفر باقراف تنزّل داد. » (ناگفته‌ها- خاطرات دکترعنایت‌الله رضا، ص ۱۳۱)
رضا علیرغم اعتقاد به وجود فِرَق بین ارباب روسی و ارباب آذربایجانی، برای هر دو ارباب دم جنباند. سال ها در آذربایجان ماند. در دانشگاه‌های آن کشور درس خواند. از منابع آن کشور برای پژوهش استفاده کرد. در رادیو باکو خدمت کرد و در تدوین متون آن همکاری نمود. در حالی که فرقه‌ای‌های آذربایجانی گرفتار تیر غیب و سیبری و تصادف ساختگی بودند؛ او از رفتن به سیبری یا رفتن به زندان معاف بود و قطعاً این معافیت‌ها بی حکمت نبود. او به روسیّه هم که رفت همین طور بود و این بار با میل و رغبت طوق اطاعت ارباب روسی را به گردن آویخت و ضمن استمرار معافیت از سیبری و زندان؛ عزیز دل اربابان روسی بود و از طرف آنها به این ور و آن ور جهان فرستاده می شد. رضا اصولاً بلد بود نزد هر اربابی از تندروترین کمونیست تا مطیع ترین نوکر سرمایه داری عزیز باشد.

رضا به نقل از یک افسر توده‌ای غیرمقیم در آذربایجان؛ به دروغ اوضاع اقتصادی این دیار را «افتضاح» معرّفی می کند. اصلاحات ارضی فرقه را حقّه بازی می نامد و به نقل از یک وکیل مجهول‌الهویّه، فرقه‌ای‌ها را آدمکش و دزد معرّفی می کند:

« یک وقت با یک وکیل دادگستری که دوست جودت بود؛ نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم. من گفتم: مثلاً اینجا این رفتار را دارند، این کار را می‌کنند... آن وکیل گفت:
«جناب سروان اینها یک مشت آدمکش و دزدند. تنها آدمهای صالح در اینجا شما چند تا افسر هستید. » (همان، ص ۶۲)
لابد آن جناب وکیل اگر واقعی بوده و وجود خارجی داشته، چیزی در مایۀ خودفروختگان، بی ریشگان و بی شعوران پرشماری بوده، که آذربایجان ما استعداد عجیبی در پروردن این قبیل موجودات داشته و دارد و می‌توان با اطمینان گفت: هیچ قومی از اقوام ایرانی تا این درجه در پرورش دادن این همه خائن به خود توانمند نیست.

قصد نداریم از دوران یک سالۀ حاکمیّت فرقۀدمکرات یک مدینۀ فاضله بسازیم. واقعاً مدینه فاضله هم نبود. نه زمان کافی برای ساختن چنین جامعه‌ای بود؛ نه امکان و مقدورات برای ساختن فراهم بود؛ نه نیروی مدیریتی مؤمن و فداکار و کاربلد به حد کافی وجود داشت و نه مسائل و مشکلات روزمره چنین اجازه‌ای می داد، امّا هر چه بود، از دوران قبل از فرقه یا اوضاع دیگر نقاط بدتر نبود.

حال و روز حیدرخان عمواوغلی در زبان و بیان عنایت‌الله رضا هم کمابیش همین است. رضا در توضیح اتّفاقات مربوط به اختلافات میرزا کوچک و احسان الله خان، بعد از اشاره به نافرجام بودن مکاتبات بین آنها می گوید:
«پیش از آن تاری وردیف، یا همان حیدرخان عمواوغلی را فرستادند، تا با میرزا صحبت کند. پدر عمواوغلی از سوسیال دموکراتها بود و بعدها به خدمت حزب بلشویک درآمد. حیدرخان ماجراجو و بمب ساز بود. در جریان مشروطه شهرتی کسب کرد و خوشنام شد. چون مشروطه‌خواهان از حکومت استبدادی بیزار بودند؛ مبارزات او مقبول افتاده بود. مذاکرات او با میرزا به نتیجه نرسید. آنها در آن طرف رودخانۀ پسیخان در خانه‌ای بودند، که یکی از طرفداران بلشویکها به نام سرخوش هم آنجا بود. این خانه آتش گرفت و سرخوش در آتش سوخت. گویا حیدرخان هم آنجا کشته شد. » (ناگفته‌ها- خاطرات عنایت‌الله رضا، ص ۱۲۰)

مشاهده می کنیم که این نویسنده با آوردن ترکیباتی چون «ماجراجو» و «بمب ساز» سعی دارد وجهۀ مثبت حیدرخان عمواوغلی را در نزد انقلابیون مخدوش سازد.
رضا با اشاره به متّهم شدن میرزاکوچک خان به کشتن حیدرخان عمواوغلی؛ می کوشد میرزا را از این اتّهام تبرئه کند؛ لذا نخست انکار میرزاکوچک را پیش می کشد، سپس مسئولیّت این کار را به گردن یکی از یاران میرزاکوچک و در مرتبۀ بعدی کار را به گردن خود بلشویک‌ها می اندازد. در پایان هم از مبهم بودن مسئله و دشواری اظهار نظر در این باره سخن می گوید!

رضا در داوری‌های خود پیوسته گرفتار قید و بند تعلّقات قومی و حزبی و پان فارسیستی و گاه پان گیلکی است و همین عوامل به داوری‌های او صورتی مغرضانه می بخشد.
ادامه دارد..

تاریخ
2024.11.15 / 17:59
نویسنده
علی بابازاده ایگدیر
سایر اخبار

الحاق کجا به کجا؟

دشمنی ایران با آمریکا از نوع "کبریت بی‌خطر" است

جمهوری آذربایجان و جمهوری مداحان

تاثیر ناسیونالیسم دولتی- فارسی بر ناسیونالیسم قومی در‌ایران-۷/۸

کنکاش یک نوحه

تاثیر ناسیونالیسم دولتی- فارسی بر ناسیونالیسم قومی در‌ایران-۶/۸

تاثیر ناسیونالیسم دولتی- فارسی بر ناسیونالیسم قومی در‌ایران-۴/۸

جناب پزشکیان گویا فرقی نمی کند چه کسی رئیس جمهور باشد!

ایران نمی‌تواند مانع ایجاد کریدور زنگه‌زور شود

تاثیر ناسیونالیسم دولتی- فارسی بر ناسیونالیسم قومی در‌ایران-۳/۸

اخبار روز
Template fa/footer not found. FILE: /home/axaraz/www/classes/tpl.class.php, CLASS: tpl, LINE: 61