صفحه نخست نویسنده |
پانایرانیستهای روشنفکرنما
نمونه دیگری از اسائه ادب عنایتالله رضا به شخصیتهای آذربایجانی با مایههایی از گزافهگویی در شرح گفتگوی او با چشم آذر رئیس فرقۀ دمکرات رخ می دهد.
ظاهراً بعد از کنفرانس برگزار شده در باکو حکم به توبیخ برخی و اخراج برخی دیگر از فرقه داده می شود و نام رضا در ردیف اخراجیان قرار می گیرد. در پی این امر اخراجیها نامههایی به مسکو می نویسند و شخصی به نام یوگنیات از طرف کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتّحاد شوروی برای رسیدگی به مسئله به باکو می آید. رضا جریان رسیدگی را به شکل زیر توصیف میکند:
«موقعی که به نزدش رفتم، گفتم: "ما این حرفها را زده ایم، حالا شما به عنوان یک کمونیست ببینید حرفهای ما غلط است یا درست"؟ از این آقا سؤال کنید، که چرا علیه ما اقدام کرده و چرا کوشش کرده است تا ما را اخراج کنند؟» چشم آذر گفت: «من کوشش نکردم». رو کردم به او و خیلی بی ادبانه گفتم: «ویریوژ، ویریوژ، ویریوژ.» به روسی؛ یعنی، تو دروغ می گویی! این جملۀ بی ادبانهای است؛ یعنی، تحقیر کردم، من رئیس فرقۀ دمکرات را واقعاً تحقیر کردم، با حرفی مثل خاک بر سرت. چشم آذر گفت: «باادب صحبت کنید.» گفتم: «آیا با تو می شود باادب صحبت کرد؟» یوگنیات رو کرد به من گفت: رفیق رضا با همه باید باادب صحبت کرد.» (ناگفتهها- خاطرات دکترعنایتالله رضا، ص ۱۷۰)
این قبیل ادا و اطوارها مابهازایی در برابر احساس کمبودها، تحقیرها یا سرکوفتهای احتمالی آن زمان بوده است. نیز می تواند از سر لاف و گزافهای معمول در میان مردان پا به سن گذاشته باشد. رضا از این مقدار شجاعت اخلاقی بهره نداشت، تا بتواند آن هم در شوروی در حضور نمایندۀ حزب کمونیست اتّحاد شوروی به مافوق خود در فرقه اسائۀ ادب کند و توقّع بازگشت به فرقه برای برخورداری از مزایای عضویّت در فرقه را داشته باشد؛ بخصوص که رضا سؤال مصاحبه گران در باب «تبعات اخراج از فرقه» را بی جواب می گذارد و به جای اشاره به تبعات اخراج، از نوشتن نامه به مسکو و آمدن یوگنیات سخن به میان می آورد.
هنر اصلی عنایتالله رضا در زندگی فتح قلّههای تملّق، نان به نرخ روزخوری، سازشکاری بی پایان و همراهی با هر کس و ناکس بوده است و چنین کسی به لحاظ شخصیّتی در جایگاهی قرار ندارد، که بتواند چنین پرخاش هایی نسبت به افراد مافوق خود ظاهر سازد.
رضا در کنار بدگویی از شخصیّتهای آذربایجانی و اعضای سرشناس فرقۀ دمکرات، نسبت به مخالفین فرقه، خائنین آذربایجانی و بریدههای فرقه ابراز محبّت می کند. یکی از افراد مورد تمجید وی نصرت الله جهانشاهلو است. در جریان مصاحبه، یکی از سؤال کنندگان می گوید: مجموعۀ سخنرانی ها و فیلمهای باقیمانده از پیشهوری را پان ترکیستها گردآوری و همراه مصاحبههایی در بارۀ نقش بزرگ پیشهوری و فرقۀ دمکرات آذربایجان در اعتلای «قوم ترک» و پان ترکیسم منتشر کرده اند. الآن جهانشاهلو، معاون پیشهوری زنده است، چرا نمی روند با او مصاحبه کنند و از او برای تأیید مواضع خود استفاده ببرند؟ در اینجا عنایتالله رضا با یافتن فرصت مناسب افاضه می کند:
«جهانشاهلو دو کتاب نوشته و بسیاری از دروغها و مفاسد و وابستگیها را برملا کرده است. معلوم است که از او نمی توانند اسطورۀ مقاومت و انقلاب خلق ترک بسازند.» (ناگفتهها خاطرات دکترعنایتالله رضا، ص ۷۳)
جهانشاهلو چیزی مثل خود عنایتالله رضا بود و طبعاً مصاحبه کنندگان خاص خود را داشت. نیازی نبود «پان ترکیستها» سراغ وی بروند. دیگرانی که باید سراغ او بروند؛ رفتند و جهانشاهلو بی مصاحبه گر نماند.
زمانی که حکومت پهلوی در سال ۱۳۵۷ در مخمصۀ خیزش مردم ایران گرفتار آمده و برای نجات احتمالی خود به هر دری می زد؛ خبرنگار تلویزیون ملّی ایران را به برلین، نزد جهانشاهلو فرستاد، تا این همپالکی رضا، در یک مصاحبۀ کاملاً جهت داده شده و اجرای یک سناریوی ابلهانه؛ ضمن بدگویی از فرقۀ دمکرات آذربایجان و انتساب تمام و کمال طرّاحی آن به شوروی و بخصوص میرجعفر باقراُف، شاه را تقدیس کرده و تمام مشکلات منجر به نارضایتی و قیام مردم را به امیرعباس هویدا منتسب کند!
جهانشاهلو در جریان این مصاحبه ادّعا می کند: وقتی در امور کشور ایران مطالعه و دقّت می کند؛ متوجّه می شود، که به جز نیروهای مسلّح ایران، نابه سامانی در همۀ امور کشور قابل مشاهده است. در اینجا خبرنگار بر اساس سناریوی تدوین شده، از جهانشاهلو می پرسد: استاد به نظر شما چرا نیروهای مسلّح ایران از نابه سامانی در امان ماندهاند؟ جهانشاهلو در جواب می گوید: به نظر من چون نیروهای مسلّح ایران مستقیماً زیر نظر شاهنشاه آریامهر اداره شده و دولت نابخرد هویدا امکان مداخله در امور آن را نداشته؛ از فساد و نا به سامانی درامان مانده است!
جهانشاهلو همانند رضا در زمرۀ فرقهایهای بی اعتقاد و باری به هر جهت بود. او نیز به لطایفالحیلی از نوع آنچه رضا را از شوروی به فرانسه کشاند؛ از روسیه خارج گشته و در برلین ساکن شد و مانند رضا خواستار بازگشت به ایران شد. ساواک با استناد به خلف وعدۀ برخی بازگشتگان، با بازگشت او مخالفت کرد، لیکن از او خواست برای اثبات وفاداری در همان برلین مانده و با دستخوش دولت ایران به نفع شاه و مثلاً افشای فرقه و حزب توده سخنرانی، مصاحبه و کتاب نویسی کند. کتاب «ما و بیگانگان» او به این طریق پدید آمد، تا کیفرخواستی علیه فرقه باشد.
رضا سهمی از محبّت خود برای عبدالصمد کامبخش، که لو دهندۀ گروه ۵۳ نفر بود، در نظر گرفته و در بارۀ او می گوید:
«انسان خیلی شریفی بود. از خود گذشته بود و واقعاً به دیگران کمکهای زیادی کرد. خوشگذران و به دنبال مال و زندگی نبود.» (ناگفتهها خاطرات دکترعنایتالله رضا، ص ۱۲۷)
نویسنده در جای دیگری کامبخش را خوش صحبت، جذّاب، معقول و در سخن گفتن اهل حساب و کتاب معرّفی می کند. علّت علاقۀ رضا به کامبخش تا حدود زیادی روشن بود. کامبخش با وجود اینکه از برجستگان حزب توده بود؛ گاهی جواب سلام رضا را میداده و او را داخل آدم حساب می کرده است. از طرف دیگر کامبخش با وجود ترک بودن و به قاجارها منتسب بودن، نشانهای از علاقه به مسائل زبانی و فرهنگی آذربایجان آشکار نساخته بود و در راهی قدم برمی داشت که خلیل ملکی می پیمود. همین امر؛ یعنی فارسیگرایی و بی توجّهی به آذربایجان و ترکی آذربایجانی اصلی ترین عامل ارادت رضا به کامبخش بود. تغییر نام خانوادگی از «عدل قاجار» به نام کاملاً فارسی «کامبخش» هم می توانست نشانۀ دیگری از این رویکرد کامبخش باشد.
آرداشس آوانسیان هم از لطف و ستایش عنایتالله رضا بی نصیب نمی ماند. آوانسیان در کلام رضا مردی شریف و درستکار و برتر و داناتر از دیگر تودهایها؛ بخصوص تودهایهای آذربایجانی معرّفی می گردد. وی در جواب سؤالی مبنی بر رابطۀ آوانسیان با فرقه می گوید:
« آوانسیان کارش به جایی کشید، که از نظر فرقهایها مهدورالدّم بود. او کمونیستی مؤمن و قدیمی بود. او از دورۀ جنگل عضو حزب کمونیست بود. روسها به او اعتماد داشتند و از اینکه در رأس کمیتۀ ایالتی آذربایجان قرار گرفته بود، راضی به نظر میرسیدند. او کمونیست بود، ناسیونالیست نبود. ارمنی بود و تعصّبی به آذربایجان یا تعصّب ترکی نداشت. شاید در حزب توده دو تا شخصیّت مثل آوانسیان پیدا نمی شد، امّا روسها نمی دانستند که اردشیر زیر بار هیچکس نمی رود. اردشیر را با افراد هپلهپویی مثل روستا و بقراطی مقایسه نکنید. در خارج که بودم به آوانسیان خیلی نزدیک شدم. او می دانست مخالف فرقهام و فرقهایها بیرونم کرده اند. مرا با خودش هم عقیده می دانست و از این رو با من بی پرده صحبت می کرد.» (همان، صص ۵۶ ـ ۵۵)
گفتههای آوانسیان کفشهای کژی بودند، که در پای کژ عنایتالله رضا می رفتند. عکس قضیّه هم می توانست صادق باشد. آنها اشتراکات بسیاری داشتند. همدیگر را برادران آریایی خود می شمردند؛ با آذربایجان و ترک از هر نوعش مشکل داشتند؛ فرقه را بد می دانستند و در خوش خدمتی به روسها می توانستند یار و غمخوار همدیگر باشند و اینها برای همدمی این دو نفر کفایت می کرد.
ادامه دارد..
تاریخ
2024.11.17 / 13:37
|
نویسنده
علی بابازاده ایگدیر
|