صفحه نخست نویسنده |
پانایرانیستهای روشنفکرنما
قسمت قبلی
مواجهۀ مهدی حمیدی با مسائل آذربایجان یا ظهور فرقۀ دمکرات آذربایجان، تفاوتی با نوع نگاه دیگر نویسندگان و سرشناسان معاصر ایران ندارد. از نظر این گروه ایران ملک و سرزمین علیالاطلاق زبان فارسی و متکلّمان آن است و زبانها و اقوام غیرفارس عموماً و ترکان و ترکی خصوصاً صاحب هیچگونه حقی در ایران نیستند. دیگران اگر خواهان برخورداری از حق و حقوقی در این سرزمین هستند، باید با به رسمیّت شناختن این اصل، ضمن نشستن بر دو زانوی ادب در برابر فارس و فارسی، تضمین کنند به مرور زمان با کنار گذاردن زبان مادری خود فارسی را به عنوان زبان تکلّم برگزینند.
بر پایۀ این اعتقاد آنها هیچگونه اعتراض و ادّعایی برای تأمین حقوقی زبانی و فرهنگی اقوام غیر فارس را نمی پذیرند و در هنگام مواجه شدن با چنین درخواست هایی، راه چاره را در منتسب کردن مدّعیان به فتنهانگیزی و مفسده جویی یا الهام گیری از بیگانگان جستجو می کنند.
بعد از وقایع شهریور ۱۳۲۰ در سایۀ سیاستهای سوء زبانی و فرهنگی و حتّی اقتصادی حکومت مرکزی علیه آذربایجان، تحرّکاتی در آذربایجان در انتقاد از سیاستهای دوران رضاشاه و مطالبۀ حوقی زبانی، فرهنگی و اقتصادی آذربایجان شکل می گیرد. حمیدی به فاصلۀ چند روز بعد از شکل گیری این تحرّکات، اعتراض خود به این اقدامات را در قالب شعری با عنوان «پیام به آذربایجان» آشکار می سازد. وی در مقدّمۀ این شعر می نویسد:
«پس از ورود متّفقین بهایران و اشغال موقّتی نقاطی که منظور آنها بود، برای اوّلین بار در طی این جنگ در آذربایجان آتش فتنه و فسادی سرکشید و زمزمههای خطرناک و موحشی دلهای ایرانیان پاک را بلرزه انداخت. این قصیده در آن هنگام در یکی از روزنامههای شیراز بطبع رسید و پس از آن چندینبار در روزنامههای آذربایجان منتشر شد و با نوشتهها و تقدیرهای متعدّدی که از طرف نویسندگان آذربایجان باینجانبرسید، معلوم شد، که احساسات مردم شمال و جنوب همه از یک سنخ است و همه بتمامیّت و استقلال ایران علاقمندند.» (سال های سیاه، ص ۱۹)
آتش فتنه و فسادی که حمیدی از آن صحبت می کند، تشکیل فرقه یا حکومت منطقهای، یا جدایی طلبی نیست، اجتماع تعدادی روشنفکر و فعال سیاسی ـ اجتماعی آذربایجانی است، که دورهم جمع شده و در پی تنقید سیاستهای دوران سلطنت رضاشاه در ایران و آذربایجان برآمده اند.
شعر «پیام به آذربایجان» با ستایش از آذربایجان آغاز می گردد و بعد از این مدایح، او آذربایجان و تبریز را در جایگاه بادبان کشتی ایران قرار می دهد؛ بادبانی که اگر ناخدا از روی غفلت آن را بیندازند؛ کشتی گرفتار موج دریا می گردد. او می گوید:
اگر لرزنده ایران را کسی چون کشتی ای داند بر آن تبریـز گوهرخیز جای بادبان گیرد
ز مستی نـاخـدا گـر بـادبـان کشتی انـدازد بداند کش غریـو موج دریا در میان گیرد(سال های سیاه، ص ۱۹)
او تبریز را جان کشور و تاج سر ایران دانسته و اضافه می کند:
گهر پرورده تبریزا، تو جانِ کشور مایی تو را ایران بسر، پیوسته چون تاج کیان گیرد (همان، ص ۲۰)
معتقد است هر که با آذربایجان درافتد، باید از جانش بگذرد:
بگیتی خاک آذربایجان چون توسنی ماند که باید بگذرد از جان کسی کش زیر ران گیرد (همان، ص ۲۰)
عقیده دارد آذربایجان تنها زمانی از ایران جدا می گردد، که خون همه جا را بگیرد:
کران گیرد ز ایران روزگاری در این بت زیبا که موج خون ایران از کرانی تا کران گیرد (همان، ص ۲۰)
می گوید: آذربایجان بارها امتحان ایرانپرستی داده و هر کس که از نو، در پی امتحان آذربایجان باشد، جز سیه روزی بهرهای نمی برد:
بگیتی امتحانهـا داده از ایران پرستیها سیه روز آنکه دیگر بار از وی امتحان گیرد (همان، ص ۲۰)
حتّی از اینها هم فراتر می رود و آذربایجان را ساربان و راهبر ایران معرّفی می کند؛ رهبری که مردم ایران چشم به دست او دارند:
همه ایرانیان چشم اند و بر دست شما حیران که باید کاروان پیوسته راه ساربان گیرد (همان، ص ۲۱)
حمیدی در ادامۀ قصیدۀ خود آذربایجان را به ایران باستان متّصل می کند؛ آنگاه با بیانی سربسته تحرّکات مطالبه گرایانۀ آذربایجان را به حضور خارجی در این ایالت نسبت داده؛ می گوید:
بمهمانان نباید خیرگی کردن، ولی باید که مهمان هم بداند راه و رسم میهمان گیرد (سال های سیاه، ص ۲۲)
بعد از آن هم از آذربایجانیان می خواهد که دست ملک باستان را گیرند:
دلیران، جنگجویان، پهلوانان، پهلواندازان شما را دست باید دست ملک باستان گیرد (همان، ص ۲۲)
در شعر «غوغای آذربایجان» که تاریخ ۲۴/۹/۱۳۲۴ را در پایان خود می بیند، شاعر لحنی شدید و غلیظ تر به کار می گیرد. تاریخ سرایش شعر نشان می دهد وی به سان دولتیانی که از فردای مشروطه در قبال آذربایجان در آماده باش کامل و شبانه روزی زندگانی می گذرانند؛ در رابطه با هر آنچه در این ایالت رخ می دهد، آماده و گوش به زنگ است. او با آوردن مواد یک، دو، چهار و شش مراجعتنامۀ دوازده مادّه ای فعالان آذربایجانی که خواهان ادارۀ آذربایجان در چهارچوب ایران، به شکل فدراتیو و استفاده از زبان ترکی در تدریس و مکاتبات اداری در این دیار است، زمینه را برای ننه من غریبم کردن های خود فراهم می آورد و شعر خود را با افغان و ناله به گونۀ زیر آغاز می کند:
مـی کشـد آتش زبـان از نـای آذربـایجـــان کـور مـی دارد دل بینـای آذربـایجـــــان
شعلـه ای از دامـن تبـریـز، مـی آیــد بــرون سخت می پیچد به دست و پای آذربایجان
نـرد عشق و دوستی مـی بـازد از افسونگـری زال پیـری بـا دل بـرنـای آذربـایجــــان
سهمگین جاناوری دندان گشاده چون صدف در دهـان خواهـد دُرِ یکتـای آذربـایجـان
مادری هـر هفت کـرده، در لبـاس دختـری می بـرد نرمـک دل شیـدای آذربـایجــان (همان، ص ۱۱۵)
ادامه دارد...
تاریخ
2024.12.01 / 14:05
|
نویسنده
علی بابازاده ایگدیر
|