استاد علی بابازاده ایگدیر، از نویسندگان و فعالان دردآشنای آذربایجان جنوبی هست که، در راستای شناساندن چهرهی مرموز تفکر موسوم به پان ایرانیسم و شوونیسم فارسی به قشر جوان و جامعه تورکان ایران زحمات زیادی کشیده است.
بخش فارسی سایت Axar.az به پاس خدمات این استاد گرانمایه، سلسله مقالات اینترنتی ایشان را درج و تقدیم میکند.
قسمت قبلی
میلان کوندرا، روشنفکر اهل چکسلواکی در کتاب «خنده و فراموشی» نکته ای آورده، که به نحوی موید گفته امه سه زر است. کوندرا در فصل چهارم این کتاب، با اشاره به تصفیههای فکری و فرهنگی کشورش و اخراج ۱۴۵ مورّخ چک از دانشگاهها و مؤسّسات تحقیقاتی این کشور بعد از روی کار آمدن گوستاو هوساک در سال ۱۹۶۹، به نقل از یکی از مورّخان اخراج شده به نام میلان هوبل میگوید:
«نخستین گام برای از میان برداشتن یک ملّت، پاک کردن حافظۀ آن است. باید کتابهایش را، فرهنگش را، تاریخش را از بین برد. بعد باید کسی را داشت که کتابهای تازهای بنویسد، فرهنگ تازهای جعل کند و بسازد، تاریخ تازهای اختراع کند. کوتاه زمانی بعد، ملّت آنچه را که هست و آنچه را که بوده، فراموش میکند. دنیای اطراف آن نیز همه چیز را حتّی با سرعت بیشتری فراموش میکند. ... به سر زبان چه میآید؟ لزومی ندارد برای از بین بردن زبان ما خودشان را به زحمت بیندازند. زبان خیلی زود به چیزی از مقولۀ فرهنگ عوام تبدیل خواهدشد و به مرگ طبیعی خواهدمرد.» (خنده و فراموشی، میلان کوندرا، ترجمۀ فروغ پوریاوری، تهران، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ ششم، ۱۳۸۸، ص ۱۲۲)
نوشتۀ کوندرا هم مؤیّد گفتۀ امهسهزر است، زبان روشن و سادهتری دارد و در عین حال میتواند مکمّل گفتۀ وی باشد. اگر نمیدانستیم نویسندۀ این عبارات یک روشنفکر اهل چکسلواکی سابق است، گمان میبردیم آن را یک هویّتگرای آذربایجانی معاصر در بارۀ حال و روز و سرنوشت آذربایجان و ترکی آذربایجانی در ایران نوشتهاست.
نکتۀ حائز اهمیت در این است، که غالب مردم ترک زبان ایران خود به بهترین شکل، یاریرسان طراحان این سیاست بوده و همۀ نوشتهها و جعلیّات در بارۀ زبان و تاریخ خود را تقریباً بیمقاومت پذیرفته و بیشتر از انتظار طراحان این سیاست، برای پیشبرد آن کوشیدهاند.
وقتی قومی بر خلاف شواهد متقن تاریخی و واقعیّات زمان، خود را قومی حقیر و بیتأثیر در تاریخ و تمدّن و بلکه یک عنصر ضدّ تمدّن بشمارد و تصمیمی قاطع برای نابودی خود بگیرد؛ دیگر از دست کسی کاری برنمیآید.
جلال آل احمد در بارۀ علل و عوامل میل وافر حکومت پهلوی به ناسیونالیسم افراطی، نظرات جالبی دارد. مرور این نظرات اگر خیری نداشتهباشد؛ حتماً شرّی هم ندارد. شنیدن این سخنان، بخصوص برای بخشی از نسل جوان و کوروشباز جامعۀ ما بد نیست.
جلال بعد از اشاره به استفادۀ قدرتمندان تاریخ ایران از تحریک احساسات ناسیونالیستی مردم و رساندن قضیه به زمان رضاشاه، در بارۀ تقارن برگزاری هزارۀ فردوسی و تمدید قرارداد نفت در سال ۱۳۱۲ نکتۀ جالبی بیان می دارد:
«این قضایا هست تا هزارۀ فردوسی (۱۳۱۲ یا ۱۴/ ۱۹۳۳) همان سال ها که دارند قرارداد نفت را تجدید میکنند و کباده گردان این هر دو قضیّه (هزارۀ فردوسی و نفت) حضرت تقیزاده، فاعتبروا ! ممکن است این همه را مته به خشخاش بدبینی بدانی، امّا چه می شود کرد، که هر وقت بوی فردوسی بلند میشود؛ من بوی غارت میشنوم.» (کارنامۀ سه ساله، جلال آل احمد، تهران، انتشارات رواق، چاپ دوم، ص ۱۳۵)
یکی از شواهد آل احمد برای این ادّعا، چاپ شاهنامه از طرف کنسرسیوم نفت و نیز چاپ داستان بیژن و منیژه از طرف کنسرسیوم مذکور با مقدمۀ ابراهیم پورداود است. او از اینکه شاهنامه پیوسته ملعبه دستگاههای غارتگر بوده، احساس شگفتی می کند. (همان، ص ۱۳۴)
وی تبلیغات ناسیونالیستی و تحریک عرق ملیّت را راهی برای تسلّط بر یک ملّت قلمداد کرده، مینویسد:
«تحریک عرق ملیّت آیا چیزی غیر از این است؟ پیزری لای پالان مردمی که احساس حقارت یخهشان را گرفته! گنده گوزی در بارۀ نیاکان همیشه نوعی بزرگ نمایی دیشلمه بودهاست، برای مردمی که پوست خودشان را می کندهاند و به تخماق سرشان را میکوفتهاند. » (همان، ص ۱۳۵)
به زبان خیلی ساده ناسیونالیسم و باستانگرایی برای روشنفکر حکومتی در ایران چیزی در مایۀ سنگ صبور یا عامل تخدیر است، تا به یاری آن بتواند عقبماندگیها، ضعفها و خود حقیرپنداری را جبران کند. روشنفکر ناسیونالیست قصد میکند مردم را هم در این آرامش و تفاخر تخدیری شریک سازد و از این راه کمکی هم به استمرار حاکمیّت حکومتی کند، که نقش عملۀ فکری و فرهنگی آن را برعهده گرفتهاست.
ادامه دارد...