صفحه نخست نویسنده |
پانایرانیستهای روشنفکرنما
نوع برخورد دکترمهدی حمیدی با فرقۀ دمکرات آذربایجات و مطالبات آن تابعی از جنس مواجهۀ دیگر ناسیونالیستهای فارسیگرا و ترکی ستیز ایران به این مقوله می باشد. او ادّعا می کند این نواها برخاسته در آذربایجان از دل تبریز نیست و بیگانگان این سخنان را در دهان آذربایجان گذارده اند:
این نوای وحشت افزا از دل تبریز نیست نیست در وی بوی جان افزای آذربایجان (سال های سیاه، ص ۱۱۶)
می گوید پایه و مایۀ این حرکت در آذربایجان حیله ورزی دشمنان آذربایجان است:
بانگ استقلال آذربایجان بی مایه نیست مایـۀ آن حیلـۀ اعـدای آذربایجـان (همان، ص ۱۱۶)
عقیده دارد این خواسته ها حرف آذربایجان نیست و دیگران این درخواست ها را به آذربایجان تلقین کرده اند:
این دم سردی که بینی زان دهان گرم نیست زردرویی نـاورد خضـرای آذربایجـان (همان، ص ۱۱۶)
معتقد است درخواست های فعالان آذربایجانی نعرۀ دشمن است، که از دهان دوست خارج می شود:
نعرۀ دشمن ندیدستی اگر از کام دوست نعرۀ دشمن شنو از نـای آذربایجـان (همان، ص ۱۱۶)
حمیدی ادّعا دارد آذربایجان با طرح درخواست های زبانی، فرهنگی و اقتصادی، پای حکم مرگ خود را امضا می کند:
گر ندیدی کس که او امضا بمرگ خود دهد زیر این فرمان بخوان امضای آذربایجـان (سال های سیاه، ص ۱۱۶)
ادّعا می کند آذربایجان به خاطر درخواست هایش، حکم دختری را یافته، که با ناخن چشم مادرش را از حدقه درمی آورد:
گر ندیدی دختری کاو دیدۀ مادر کند چشم ایران بین به ناخن های آذربایجان (همان، ۱۱۷)
از نظر وی آذربایجانی با این رویکرد، نقش یک فرزند ناخلف و پدرکش را بر عهده گرفته است:
گر ندیدی خنجر فرزند و خوناب پدر غرق خون بین خنجر برای آذربایجـان (همان، ۱۱۷)
حمیدی اظهار می دارد آذربایجان در حال لاف عشق زدن با اجنبی است:
می زند فرزند ایران لاف عشق اجنبی می کند ننگین رخ زیبای آذربایجـان (همان، ص ۱۱۷)
حتّی اعتقاد دارد با طرح آن دعاوی و درخواست ها، آذربایجان از ایران جدا گشته و کار از کار گذشته است:
کار آذربایجان از این سخنها درگذشت در دل این ملک، خالی جای آذربایجان (همان، ص ۱۱۷)
وکالت خود خوانده حمیدی و در کنار آن مخالف خوانی وی برای مطالبات آذربایجان در شعر «غوغای آذربایجان» همچنان ادامه می یابد.
در نگاه مهدی حمیدی آذربایجان با تقاضاهای خاص خود، از غیرت و جانبازی هم تهی گشته است:
پس چه شد آن غیرت و جانبازی آباء پیر؟ کان چو میراثی است بر ابنای آذربایجـان (سال های سیاه، ص ۱۱۷)
او می گوید ما به آذربایجان وفادار بودیم، امّا آذربایجان نسبت به ما بی وفایی کرد:
ما به آذربایجـان نرد وفـا می باختیم عشق ما بود و دل والای آذربایجـان (همان، ص ۱۱۷)
وی برای خالی نبودن عریضه، یا از سر ذکر مثال، گذشته را به رخ می کشد؛ گذشته ای که در آن آذربایجان حافظ و پشت و پناه ایران بود:
بارها بر مرگ ایران معجز عیسی نمود از دم روح القدس عیسای آذربایجـان
بارها در پیش سحر سامری از تیغ تیز حافظ ما شد ید بیضای آذربایجـان (همان، ص ۱۱۷)
معتقد است چشم آذربایجان به خاطر شرم ناشی از این حرکت، روی نگاه کردن به چهرۀ ایران را ندارد:
شرم را دیگر نیارد بر رخ ایـران نظر چشم مست و نرگس شهلای آذربایجان (همان، ص ۱۱۷)
به اعتقاد وی حتی چشمان آذربایجان به خاطر زدودن ننگی که بر وی بسته اند؛ گریان است:
تا بشوید ننگ بهتان ها که بر وی بسته اند می دود اشک دهان آلای آذربایجـان (همان، ص ۱۱۸)
ادامه دارد...
تاریخ
2024.12.03 / 17:28
|
نویسنده
علی بابازاده ایگدیر
|