صفحه نخست نویسنده |
استاد علی بابازاده ایگدیر، از نویسندگان و فعالان دردآشنای آذربایجان جنوبی هست که، در راستای شناساندن چهرهی مرموز تفکر موسوم به پان ایرانیسم و شوونیسم فارسی به قشر جوان و جامعه تورکان ایران زحمات زیادی کشیده است.
بخش فارسی سایت Axar.az به پاس خدمات این استاد گرانمایه، سلسله مقالات اینترنتی ایشان را درج و تقدیم میکند.
قسمت ششم
کارنگ آنگاه به طرح نظرات كساني كه اعتقاد دارند زبان باستان آذربايجان همريشه با زبان تركي بوده است؛ ميپردازد و با روش خاصّ خود همه چيز را به نفع زبان فارسي و به قولي «آذري» تمام كرده و در پايان نتيجه ميگيرد:
«كلمة آذري يا اذربي به تنهائي ريشه و چگونگي زبان باستان آذربايجان را روشن نميكند، ولي مدارك تاريخي و فيلولوژيك متعدّد ديگري وجود دارد كه ثابت ميكند زبان قديم اين سرزمين مانند ساير ولايات ايران لهجهاي از فارسي (ايراني) و داراي ريشة آريائي بوده است. » (تاتي و هرزني، ص ۱۰
كارنگ با وجود آنكه به ضعف و فقدان قابليّت ادبي و علمي زبان ادّعايي آذري معترف ميشود؛ با اين حال حاضر به پذيرش واقعيّت وجود زبان تركي در آذربايجان نيست و حاصل كار او و همفكرانش در نهايت به نفي زبان تركي و ضرورت همگاني كردن زبان فارسي در آذربايجان منتهي ميشود. اظهار نظر خود وي در باب زبان آذري ميتواند جالب باشد:
« لهجههاي مختلف محلّي آذربايجان كه به مجموع آنها نام آذري اطلاق ميشود؛ با وجود داشتن ريشة آريائي و مادي فاقد قابليّت ادبي و علمي بودند و نيمزبانهائي بيش محسوب نمي شدند، بدين جهت مانند لهجههاي محلّي غالب شهرستانهاي ايران در نتيجة مرور زمان و وقوع حوادث مختلف دستخوش تغيير و تحوّل واقع شده از بين رفتند و فقط در بعضي از نقاط دوردست و كنار افتاده براي نمونه باقي ماندند. » (همان، ص ۲۴)
صدر نوشتة كارنگ در اين فراز را بايد يك تعريف كاملاً غير علمي، من درآوردي و جاهلانه دانست. بالاخره آذري خودش يك لهجه است يا نام مجموعه اي از لهجهها؟ «لهجه هاي مختلف محلّي آذربايجان» يعني چه؟! کارنگ می گوید «آذری» ادّعایی وی به دلیل فقدان قابلیت ادبی و فنّی مانند دیگر لهجههای محلّی شهرستانهای ایران از بین رفته اند و لابد بعد از نابودی این زبانها، زبانهای دیگری از قبیل فارسی دری، ترکی، عربی و ... جایگزین شده است. لیکن از نظر ایشان نابودی زبانها در نواحی غیر از آذربایجان به هیچ عنوان یک اتّفاق ناخوشایند تلقّی نمی گردد و ضرورتی برای احیای آن زبانهای باستانی نابود شده احساس نمی شود. این قاعده فقط شامل آذربایجان می گردد؛ یعنی، ایشان تنها از نابودی زبان «آذری» متأسّف هستند و چون امکانی برای احیای زبان مورد ادّعا نمی بینند، فارسی دری را جانشین آن می سازند.
دكترحسين محمّدزادة صديق دربارة اين بخش از نوستههاي عبدالعلي كارنگ و اطلاق لهجه های مختلف محلی آذربایجان، به زبان های مرسوم در گذشتۀ این ایالت مينويسد:
«منظور از «لهجههاي مختلف محلّي آذربايجان» به روشني معلوم نيست. اگر منظور همهي لهجه ها و ديالكتها و شيوه هاي زبان تركي و نيز «لهجه» در معناي نيم زبانهاي تاتي و تالشي و نظاير آن باشد، بايد گفت كه اينجا تعريف خاصّ زبانشناسي از «آذري» به كار نرفته است. خود اين شخص نيز حتّي عنوان كتاب خود را به دور از ضوابط زبانشناسي انتخاب كرده است: تاتي و هرزني. اگر تاتي را يك نيم زبان بدانيم، منظور وي از «هرزني» زبان «تالشي» خواهدبود، كه در طوالش و نيز برخي روستاها نظير هرزن و كرينگان رايج است. » (فرضيّة زبان آذري و كسروي، تأليف دكترحسين محمّدزادة صديق، صص ۵۶ ـ ۵۵)
تأكيد عبدالعلي كارنگ بر غلبة عناصر بومي يعني همان «آذري» ادّعايي، در زبان كنوني آذربايجان در جای دیگری هم تکرار می شود و او در فراز ديگري از مقدّمة كتاب خود در اين باره مي نويسد:
« يك سلسله حوادث تاريخي كه در شرق و غرب عالم در عرض ده-دوازده قرن اخير ديگرگونيهاي شگرفي بهوجود آورده، زبان تركي آذربايجاني را نيز كه از تركيب چند لهجة بومي و غير بومي درست شده، جانشين لهجة محلّي سابق ساخته است.» (تاتي و هرزني، ص ۲۵)
كماكان دقّتي در انتخاب واژهها وجود ندارد و ساده لوح انگاشتن خوانندگان از طرف نويسنده موج ميزند. زبانها به دلايل متنوّع و متعدّد همچون: مجاورت، مهاجرت، احتياج و ديگر عوامل سياسي و اجتماعي؛ واژههايي از زبانهاي ديگر ميگيرند و نيز واژههايي هم به زبانهاي ديگر قرض ميدهند و اين مسئله يك امر كاملاً طبيعي در ارتباط زبانها با يكديگر به شمار ميرود. تحت برخي شرايط سياسي، اجتماعي و يا فرهنگي ممكن است گاهي زباني كلمات بيشتري به زبان ديگر بدهد و كلمات كمتري بگيرد. آنچه مهمّ است اين است كه نبايد اين وامگيري از زبان ديگر از حدّ معقولي پا فراتر بگذارد و اصل و اصالت زبان در معرض مخاطره قرار ميگيرد.
غرض کارنگ هم، قاعدۀ تأثیرپذیری زبانها از یکدیگر، یا حتّی تبیین سطح وامگیری ترکی آذربایجانی از زبانهای غیر نیست؛ او احساس وظیفه میکند. مأموریتی دارد؛ مأموریتی بر پایۀ خوش خدمتی، اشتباه کاری، یا تأثیرپذیری از بستر و فضایی که شووینیستهای ایرانی ساخته اند. آنها یک دستگاه فکری، فرهنگی و سیاسی کم نقص پدید آوردهاند، تا در سایۀ این تمهید، حتّی مستعدان و اهل قلم آذربایجان هم دقیقاً در مسیر مورد علاقۀ ایشان گام بردارند و داوطلبانه فدایی خواستههای آنها گردند و به پیروی از همین چهارچوب در راه ضعیف و بیریشه نشان دادن زبان مادری خود گام بردارند.
اقتباس کلمه از زبانهای دیگر در بارة تركي آذربايجاني نیز صادق است. این زبان كلماتي را از فارسي و عربی گرفته است. شايد كلماتي هم در اين زبان باشند كه بازمانده از پهلوي و تاتهاي ساكن آذربايجان باشند. تعدادی واژه از زبانهاي ديگر منجمله روسي، انگليسي، ارمني و يا مغولي هم ميتوان در زبان تركي آذربايجاني يافت. اين امر؛ يعني، پذيرش واژه از ديگر زبانها تنها به زبان تركي منحصر نميماند و فارسي هم شرايطي نظير اين و بلكه شديدتر از اين دارد؛ به گونهاي كه اين امر مورد تأييد و حتّي انتقاد محقّقان و مؤلّفان زبان و ادبيّات فارسي قرار گرفته و ما براي اثبات اين نكته شواهد متعدّدي در دست داريم:
نخست: مراجعه به فرهنگها و لغتنامههاي فارسي و توجّه به ريشۀ كلمات در اين كتابها و مشاهدة كثرت لغات غيرفارسي به ما ميگويد زبان فارسي در پذيرش واژه از ديگر زبانها حكم يك كاروانسرا را دارد. هزاران كلمة تركي، عربي، مغولي، ارمني، سانسكريت، روسي، انگليسي، فرانسوي و ديگر زبانهاي اروپايي در لغتنامههاي فارسي قابل مشاهده است.
دوم: يك فرد اهل زبان و آشنا با زبان، با مطالعه در محاورات روزانة مردم فارس بهخوبي متوجّه فراواني لغات غيرفارسي در گفتار آنها ميگردد.
سوم: ملكالشّعراي بهار در كتاب «سبكشناسي» به فراواني كلمات عربي در زبان فارسي، اعمّ از نثر و نظم معترف ميشود و با اذعان به اينكه گاه نسبت واژههاي عربي در فارسي به هشتاد در صد بالغ ميگردد؛ در اين باره مينويسد:
«در فصل پيش نشان داديم كه چگونه يكدسته لغات بالطبع از صفحة زبان بيرون رفت و چگونه دستة ديگر لغات به همان قياس طبيعةً وارد زبان گرديد و گفتيم كه در نتيجة اين آميزش و اختلاط زبان فارسي ضايع نشد، بلكه بر درازا و پهنا و ژرفاي آن درافزود و از آن رو ادبيّاتي زيبا و تاريخي از اين زبان بوجود آمد.
اين معني تا قرن چهارم و پنجم دوام داشت. از قرن پنجم به بعد تفنّن در تقليد ادباي ايراني از تازي زيادتر از اندازه و حدّ طبيعي رواج گرفت و موازنه و سجع و جملههاي مترادف كه در نثر بلعمي يا ديگران بزحمت و بهندرت مي توانستيم نمونهاي از آنها پيدا كنيم، در قرن پنجم بهحدّ وافر پيدا آمد. خطبههاي طولاني با موازنه و سجع و قافيه و عباراتي داراي جملههاي مترادف و اطناب خسته كنندة بيلزوم بوجود آمد و براي بجامه بردن اين مقاصد و بحصول پيوستن اين تقاليد ناگزير شدند كه از كلمات و لغات و امثال و اشعار و جملههاي عربي وام نمايند و اين معني باعث شد كه نثر فارسي كه در قرن چهارم و نيمة اوّل قرن پنجم صدي پنج لغات تازي بيش نداشت، در نيمة ثاني قرن پنجم از صدي پنجاه نيز تجاوز كرد و در قرون ششم و هفتم و هشتم تا صدي هشتاد نيز كشيد و هر چند اين معني؛ يعني، افزوني لغات عرب در همة تأليفات ايران با اين سرعت پيش نمي رفت؛ مثلاً در كتب علمي، يا در كتب افسانه و يا در بعض تواريخ و اشعار، نويسندگاني بودند كه همواره رعايت اقتصاد كرده و دست از فصاحت و سهولت و رواني نوشتة خود برنمي داشتند، امّا سياق عربمآبي و داستان و سجع و قافيه و عربيبافي در ميان دبيران و بعض شاعران و مورّخان شغل شاغل و ماية گرمي بازار ادب و موجب بروز فضل و هنر گرديده بود.» (سبكشناسي، ج ۱، صص ۲۷۵ ـ ۲۷۴)
ادامه دارد..
تاریخ
2024.10.21 / 18:18
|
نویسنده
علی بابازاده ایگدیر
|